یوحنا عشق بابایی و مامانی

چهار ماهگی

سلام پسر گلم عزيزم چهارماهگیت مبارک دیروز بردمت بهداشت واکسنتو زدیم فدات بشم گریه کردم بعد تو ماشين خوابیدی و بابایی قطره استامینوفن خرید و بهت قطره دادم و اومدیم خونه خوابیدی عصر یکم تب داشتی من پاشورت کردم یکم گریه کردی ساعت 6 صبح بیدار شدی تب داشتی فدات بشم که اینکه تب داشتی بازی هم می کردی پاشورت کردم قطره بهت دادم خوابت کردم ساعت 8 خوب شده بودی خداروشکر.  عزیزم شدی تمام دنیای من. شیرین عسلم عشقم. انشالله مامان همیشه صحیح و سالم باشد انشالله زنده صدوبيست ساله باشی جگرم انشالله خوشبخت بشی پسرم.
30 مهر 1392

چهاردست و پارفتن

سلام مامانی خوشگلم  روز 23 مهر ساعت2:30 صبح گذاشتمت روس شکم که عضلاتت سفت بشه دیدیم داری تلاش میکنی چهاردست و پا بر انقدر بابایی ذوق کرد.  امروز ساعت 9:15 روز پنج شنبه شب گذاشتمت روی شکم بازم تلاش می کنی که چهاردست و پا بری و اینبار چرخ زدی فدات بشم من.  الان یک هفته هست وقتی میخوابی دوره خودت چرخ میزنی.   
25 مهر 1392

سه ماهگیت مبارک

سلام پسر گلم الان سه ماهش تمام شده انشالله ۱۰۰۰ ساله بشی عمر من. ماشالله واسه خودش مردی شده اینروزا میگه آقو *آقا *اوووووو همون موقع دلم میخواد بخورمش کلی هم برامون میخنده . و صورتش تا می تونه چنگ میزنه با این ناخن هاشو مرتب کوتاه میکنم جدیدا" دستاش رو تو دهنش میکنه و بعدش اوق میزنه مسگم مامان جون مگه مجبوری اینکارو میکنی که بعدش هر چی شیر خوردی بالا بیاری.  الان هم بغلمه دارم آروغش رو میگیرم بعد بزارمش تو گهوارش و خوابش کنم. کارهایی که انجام میدی: دوماه و دوروز بود که روی پای خاله سحر نشستی ساعت ١٢ شب تو شیراز البته حالتی که لم داده بودی از اونروز دیگه دوست داری همش بشینی. الان پانزده روز هست که تا گشنت میشه میگی ممه نه ننن...
29 شهريور 1392
1